یک زمانی منِ جوون تر از خجالت شخصیتی که بچگیم داشتم _که حالا میفهمم کاملا نرمال بوده و مختص سن و سالم اما منِ جوون تر دیگه اون منِ نوجوون رو درک نمیکرد و بابتش رفتارهای اون خجالت میکشید_ کلی از خاطرات منِ نوجوون رو نابود کرد کاملا ظالمانه.

حالا منِ جوون از کاری که منِ جوون تر کرده خیلی ناراحتم و حس میکنم یک قسمت از ما رو نابود کرد و منِ نوجوون گم شده توی ما.

حافظه ام داره کم میشه یا خاطرات دور میشن نمیدونم اما هرچی که هست دیگه خوب یادم نمیاد از اون روزها و اون خاطرات اون اجسام در حقیقت یه دفتر خاطرات عظیم و دوست داشتنی بودن.

قرار نبود هیچوقت کسی ببیندشون نمیدونم چرا تصمیم گرفت نابودشون کنه مگه آدم از خودشم خجالت میکشه؟ مگه با خودش رودربایسی داشت؟

امان از دست این جوون تر ها!!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Pulse 耳聽過愛情 علی رحمانی پور :) بهترین کودک سیامک عباسی - وبلاگ هواداران بلاگ علیرضا محسنی موسسه مهاجرتی نوشته های مجتبی شاکر قاب لپ تاپ -تعميرات لپ تاپ 02166724499 |SONYRAN